فضای حیاتی تفکر فلسفی عملاً اروپاست، لااقل در صورتی که ما فلسفه را نحوۀ تفکر خاصی
بدانیم که از آن مغرب زمین است. مغرب زمینی که خود را وارث تفکر یونانی کرده است. معنی این
گفته این نیست که فلسفه چون موهبت الهی به مغرب زمین ومغرب زمینی تفویض شده ، بلکه بعکس و
نخست اینکه زور و تاب فکری فرد یا افراد یک قوم است که میتواند امری را از آن خود سازد و به
انحصار خود درآورد. به همین معنی میتوان بعنوان مثال گفت: حافظ نه هرگز به سبب ایرانی بودنش در
بینش عرفانی خود از آن ماست، بلکه از آن ماست، در صورتی که ما بتوانیم در بینش عرفانی وی
رخنه کنیم و این بینش را از آن خود سازیم. بنابراین آنچه در این مورد نیز قاطع و موثر است بستگی
و سنخیت فکر یست، نه الزاماً پیوند قومی.
هر گفتۀ جدی هر فیلسوف بزرگی فقط در ارتباط با اندیشۀ اصلی فلسفی وی قابل درک است.
بدین ترتیب تفسیر موجه از گفت ههای یک فیلسوف باید در ارتباط با اندیش ههای اصلی وی صورت
گیرد. یعنی ما نخست باید بدانیم مثلاً اندیشۀ اصلی افلاطون و ارسطو چیست، تا بتوانیم غرض گفته های
دیگر آنها را در متن این محور فکری دریابیم. اما از آنجا که به بسیاری از علل اینگونه محورهای
فکری در ماهیت و برد خود برای ما بیگان هاند، گاه مجبوریم کار را بعکس کنیم، یعنی مجبوریم
بکوشیم از خلال برخی از گفت هها یا سخنان معین و منفرد یک متفکر راهی به محور فکری وی باز
نمائیم. این کار دشوار است اما عملی ست. طبیعتاً کوششهای بسیاری در ارتباط و هماهنگی باید
صورت بگیرند تا چنین راهی بتدریج باز گردد. مقالۀ زیر یک چنین کوششی ست. اما این کوشش فقط
برای راه یافتن به اندیشۀ فلسفی نیچه وصرفاً بخاطر آشنائی با این اندیشۀ فلسفی صورت نمیگیرد. بلکه
در ضمن و حتی بیشتر از اینرو که مسئله مورد نظر در قطعۀ نیچه به همۀ ما که فکر میکنیم مربوط است.
١ این مقاله با کمابیش چنین عنوانی و با غلطهای چاپی بسیار زیاد نخس
مبلغ قابل پرداخت 16,600 تومان